Wednesday, February 9, 2011

پنج

من به ماه گردهای عروسی اهمیت میدم و ته دلم احساس لوس و ننری از این بابت دارم! حس میکنم مثل دختر های دبیرستانی عاشق پیشه میشم هر بار که با خودم میشمارم ..شد دو ماه ... سه ماه ... پنج ماه... و فکر میکنم که یه کادوی کوچولو بگیرم برای اقای شوهر و بهش بگم که دوستش دارم و اینکه این پنج ماه گذشته چه چیزهای جدید و جالب و خوشحال کننده و ناراحت کننده و اموزنده و....برام داشته... که ببوسمش و مثل همیشه از مناسبت ها و بهونه های کادو دادن لذت ببرم.
ولی نمیدونم چرا این کارها و حس ها گاهی باعث میشه حس کنم دارم لوس بازی در میارم..تریپ عقده ای! ولی باز نمیتونم در مقابل وسوسه کادو دادن و یاداوری این روزها مقاومت کنم
امروز زندگی مشترک ما پنج ماهه شد و من دلم برای اون روز اول. .. روز عروسی ... حسی که داشتم و لذتی که بردم تنگ شده.
حس میکردم بزرگ میشم ..نه بزرگ سنی و قدی ... نه... حس میکردم حسم بزرگ شده .. یه جور عظمت...انگار قلبم بزرگ شده بود و میخواستم پوست بندازم ... نمیدونم چرا نمیتونم توصیفش کنم... میترسم یه روز این حس یادم بره .... از داشتنت کنارم راضی بودم و به اون سر و شکلت با کت و شلوار دامادی ... به لبخندهات..به نگاه هات که شیطون شدن و در عین حال عمیقن و مردونه... با اون یه کوچولو احساس خجالتی که داشتی ، افتخار میکردم





4 comments:

دنیا said...

هوراااااا!کلی تبریک
ایشالا سالگردش که هی سالهای زیاد بهش اضافه شه
:*
راستی من هفته دیگه قصد دارم خودمو دعوت کنم پیشتون :دی
برنامه سفرم معلوم شد،خبر میدم
هنوز نمیدونم دقیقن کی میام
فعلن ذوق زده بودم میتونم ببینمت، نتونستم تو دلم نگه دارم!

آرمان آریایی said...

به قول شاعر: عجب آواز خوشی!...به امید فردای روشن برای من ٬ تو و تمام مردم دنیا

Anonymous said...

آزمایشی ببینم کامنت فرستاده می شه یا نه

Anonymous said...

با این ف شکن اسم نمی تونم بذارم! من عسلم!!!
انقدر با سختی تونستم بیام اینجا که الان نمی دونم چی بنویسم!
ولی می فهمم که چی می گی.
فکر کنم این احساست برای اینه که فقط خودت برای این مناسبتها برنامه ریزی می کنی. چیزی نیست که مثل سالگرد یا تولد هر دو از قبل فکرش باشین. نمی دونم ولی. خاک تو سرشون با این اوضاع سایتها اه